بنویسش. بنویس. با جوهر معمولی
برکاغذ معمولی
بنویس به آنها غذا ندادند
بنویس آنها همه از گرسنگی مردند
همه. چند نفر؟
علفزار بزرگی بود. چقدر علف برای هر کدام؟
بنویس: نمیدانم
تاریخ شماره اسکلت ها را گرد میکند
هزار و یکی میشود هزار تا
انگار که آن یکی هیچوقت به دنیا نبوده
جنینی خیالی، گهواره ای خالی
که هیچوقت الفبا را یاد نگرفته
هوایی که میخندد، میگرید، رشد میکند
خالی ای که از پله ها پایین میدود
به باغ میرود
جای هیچ کس در صف
ما در دشتی میایستیم که گوشت شد
و دشت خاموش است، همچون شاهدی قلابی
دشتی آفتابی، سبز، در کنارش جنگلی
با چوب هایی برای جویدن و آبی زیر پوسته درختان
هر روز سهم قابل توجهی برای نگریستن
تا هنگامی که دیگر نبینی
بر فراز سر پرنده ای
که سایه ی بالهای زندگی بخشش
لب هایشان را جارو میزد
آرواره هایشان باز میشد
و دندان هایشان بهم میخورد
شبها داس ماه در آسمان میدرخشید
و برای نان شان گندم درو میکرد.
دستها از سمت شمایلهایی سیاه شده جاری میشد
با جام هایی خالی در میان انگشتان
بر سیخی از سیم خار دار
مردی را میچرخاندند.
آنها با دهانهایی پراز خاک آواز میخواندند
"آوازی زیبا از جنگی که مستقیم
قلب ها را نشانه میگیرد"
بنویس: چقدر خاموش
"بله "