فیلم "انگل"
یک استعارهی طبقاتی از دیدگاه مارکس
تحلیل فیلم "انگل" از دیدگاه جامعهشناختی- طبقاتی اگر چه خالی از لطف نیست، مشکلات و دشواری های خاص خودش را دارد. این فیلم در صورتبندی مفهومی خود با استعارهای گزنده و کمیک همراه است که کل روابط و مناسبات اجتماعی موجود را در دو لایه و بصورت آشکار نمایش میدهد. زندگی انگلی طبقه فرودست از طبقه فرادست.
فیلم (چنانکه هنر بطور کلی) ناگزیر از تقلیل و گزینش است، کلیه روابط و طبقه های اجتماعی موجود در نظام قشربندی را در این دو سطح تلخیص کرده است. این نگاه معطوف به قشربندی اجتماعی در نمایش برخی جزئیات و ابعاد اقتصادی و تولید این دو طبقه -چندانکه باید- موفق نبوده است.
فیلم از الگوی دیالکتیکی یعنی منطق حاکم بر متون مارکس پیروی نمیکند اما با ایجاد یک شمای واقعگرایانه و تمثیلی توانسته است این دیدگاه طبقاتی مارکس را تداعی کند.
فیلم حاوی اطلاعاتی کلی از این طبقه است. انگلها چگونه زندگی میکنند؟ و کجا؟ عادات غذایی، سلیقههای خرید، بروز استعدادهایشان، عشقشان،آرزوهایشان رویاهایشان از کجا میآید؟در طبقههای زیرین و نیم طبقهها، در دالانهای مخفی و فراموش شده، دالانهایی که با ارتقاء زندگی (انگلهایِ ارتقاء یافته) به حال خود رها شدهاند.
انگلها هم رؤیاهایی دارند. انگل های ارتقاء یافته رویاهای به واقعیت پیوستهی انگل های کوچکاند. در فیلم این میل به حرکت عمودی و جابجایی بین طبقات از پایین به بالا مشهود است که نشان از دورهی تاریخی دارد که فیلم، معاصر آن است. پدر خانواده از مصائب بیکاری در زمان خودش میگوید در حالیکه الان همه خانواده کار پیدا کردهاند.این دیالوگ با این طنز تلخ و اجتماعی همزاد است که در واقع مشاغل افراد این خانواده کاذب بوده با روشهای نامشروع و غیر اخلاقی بدست آمده اند(جعل اسناد.کلاه برداریاغفال، دروغ و دزدی و... ).با له کردن انگلهای هم ردهی دیگر .
انگلها موجوداتی قدرشناس و متعهداند. برای انگل بودن باید وجدان انگلی داشت.وجدان انگلی حکم میکند که یک کلونی باشی. به کلونی های قبل از خود رحم نکنی. مواظب کلونیهای مهاجم بعدی باشی. دنیای بیرون را خوب بشناسی از فرصت ها و عادات احمقانهی انگلهای بزرگتر(رستههای بالاتر از خود) نهایت استفاده را بکنی، چرا که یک انگل کم هوش یک سوسک مرده است.
ریمون آرون میگوید مفهوم طبقه از نظر مارکس یک مفهوم تام است یعنی صرف مشابهت در کار و شیوه زندگی نیست که مفهوم طبقه را تعیین میکند.بلکه "روابط دائم"، "کشف اجتماع خود" و "تعارضشان با دیگر گروهها" است که آنها را تبدیل به یک طبقه میکند.
در فیلم روابط دائم و پیوسته طبقه فرودست نه با مشابهت و اینهمانی پرسوناژها بلکه با تقابل و رقابت بین آنها نشان داده میشود.از سویی شاید آن سویهی مشترک و خصلت تولیدی پرولتاریای صنعتی که لازمه و نقطهی عزیمت طبقه بودن است در افراد دیده نشود اما از سویی زمان فیلم به ما گوشزد میکند که سرمایه داری در دوره اوج مصرف گرایی به سر میبرد،بیکاری ناشی از تکنولوژی فراگیر شده و تضاد طبقاتی در حال عمیقتر و گستردهتر شدن است.
دنیای بیرون "انگلهای فرودست"، در واقع همان دنیای درون "انگلهای ارتقاء یافته" است. مثل آنها عاشق میشوند، مثل آنها درنده میشوند،مثل آنها سکس میکنند و همه اینها را شدیدتر و واقعیتر انجام میدهند. انگلها بو میدهند.کمی شدیدتر از نوع ارتقاء یافتهشان.حتی در روابط جنسیشان که در فیلم با المانهایی پررنگتر نمایش داده شده است. انگلهای کوچک زیست قوی تری دارند.
فیلم، استعارهای دولایه است، برشی از دو طبقه در یک مقطع از زندگی انگلی آدمها.
استفراغ طبقه بالایی از توالت طبقه پایینتر با فشار بیرون می زند،این پایین کثافت همه جا پخش است.اگر نَجُنبی در فاضلاب غرق میشوی. برای بالا آمدن باید بقیه انگلها را پایین بکشی و بقیه انگل ها متقابلا تو را پایین میکشند تا بالا بیایند. اگر اشیاء قیمتی و گنجهای زندگیات را نجات ندهی کثافت همه طبقهی اجتماعیات را مدفون خواهد کرد.
انگلها سخت جاناند. سگ جان. حتی اشیاء قیمتی سنگین هم برای متلاشی کردن مغزشان کافینیست. دوباره دالانی، سوراخی پیدا میکنند و بین طبقات جاگیر میشوند.
غایت فیلم ساخت یک درام مستند از زندگی انگلی آدمهاست.
استعارهای دولایه. قاچی بزرگ از یک کیک خوردنی که وسطش کرمها در هم میلولند و روی کیک با خامه شکلاتی و تکه های هوس انگیز تمشک پوشانده شده است.
موتیفِ وابستهی مهمی که در فیلم همراه با موتیف مستقل "انگل" جلو میآید و رشد میکند "روح" است.
انگلها مثل ارواح زندگی میکنند،حضور واقعی دارند اما دیده نمیشوند در تاریکی و بین سایه ها میغلتند. آنها برای ارتباط با یکدیگر نیازی به کلمات ندارند از زبان مورس استفاده میکنند. و با قطع و وصل کردن متناوب کلید لامپ پیام خود را میرسانند. زبان مورس حلقهی رابط میان موتیف روح و دنیای طبقاتی انگل هاست افراد طبقه بالا این زبان را نمیدانند برای دانستنش باید به سطحی از عرفان و درون نگری رسید.مثل یک پیشاهنگ مثل یک کودک مثل یک سرخپوست...
سرخ پوستی وسط حیات. ابزار نمایش برای تفریح در یک روز آفتابی ،یک جشن لاکچری و چادر سرخپوستی درجه یکی که از آمریکا سفارش داده شده است.همه چیز مهیاست.سرخپوست تنها وسط استعاره توی چادرش نشسته است.سیر درون نگرانه و عرفان اجدادی سرخ پوست او را از انگل ها دور نگه داشته است.او به سیر و نظر در احوال اهل خانه مشغول است.
چادر سرخپوستی اوج و نقطهی طلاقی همه تضادها و جریانهای داستان است.قلمروی جدی و خلوت.جایی میان درون و بیرون. چادر استعاره ای دوگانه است از انگارهی آمریکایی بودن و تهاجم فرهنگ خرید کالای لوکس از یک طرف و قلمرو بکر و دست نیافتنی ضمیر تاریخی-بومی که توسط کودک حفظ میشود.قلمروی که آلودگی در آن راه ندارد.چادر وسط حیاط قرار دارد و حیاط مرکز صحنهای را نشان میدهد که در آن جدال و رویارویی نهایی و نبرد تراژیک انگلهای طبقه زیرین با انگلهای ارتقاء یافته شکل میگیرد. در این سکانس که نقطه اوج فیلم محسوب میشود ما شاهد در گرفتن نوعی نبرد طبقانی -به زعم مارکس- هستیم.
مارکس در تبیین مفهوم طبقه در آثارش -که روندی بیشتر سلبی دارد- به دو مبنای ضروری تاکید میکند. یکی آگاهی طبقاتی و دیگری خصومت طبقاتی(نبرد طبقاتی).که دومی در گرو اولی است. یعنی رسیدن به مرحله خودآگاهی جمعی در سطح یک شبکه روابط مادی و عاطفی.
این خودآگاهی در فیلم یک روند تدریجی و تکاملی دارد و از قضا از طریق یک المان حسی و مادی یعنی "بو دادن" القاء می شود.
خانواده انگلها بوی مخصوص خود را دارند این بو یک تم فراواقعی نیست بلکه از شرایط مادی و واقعی زندگیشان ناشی میشود(زیرزمین) یعنی این خصیصه (بو)منطبق بر طبقه اجتماعی آنهاست.
در طول فیلم این بو دادن بیشتر و بیشتر میشود به طوری که در سکانس کلیدی و صحنه نبرد، به اوج خودش میرسد .پس خصیصه طبقاتی(بو دادن) تبدیل به آگاهی طبقاتی میشود اینجاست که پدر خانواده متوجه اشتراک خصیصه طبقاتی اش با همسر خدمتکار قبلی میشود( هر دو بویی منزجر کننده دارند). در این نقطه است که آگاهی طبقاتی شکل گرفته، بیدرنگ تبدیل به نبرد طبقاتی میگردد و پدر خانواده .مرد صاحب خانه را به قتل میرساند.
امینرجبیان
یک استعارهی طبقاتی از دیدگاه مارکس
تحلیل فیلم "انگل" از دیدگاه جامعهشناختی- طبقاتی اگر چه خالی از لطف نیست، مشکلات و دشواری های خاص خودش را دارد. این فیلم در صورتبندی مفهومی خود با استعارهای گزنده و کمیک همراه است که کل روابط و مناسبات اجتماعی موجود را در دو لایه و بصورت آشکار نمایش میدهد. زندگی انگلی طبقه فرودست از طبقه فرادست.
فیلم (چنانکه هنر بطور کلی) ناگزیر از تقلیل و گزینش است، کلیه روابط و طبقه های اجتماعی موجود در نظام قشربندی را در این دو سطح تلخیص کرده است. این نگاه معطوف به قشربندی اجتماعی در نمایش برخی جزئیات و ابعاد اقتصادی و تولید این دو طبقه -چندانکه باید- موفق نبوده است.
فیلم از الگوی دیالکتیکی یعنی منطق حاکم بر متون مارکس پیروی نمیکند اما با ایجاد یک شمای واقعگرایانه و تمثیلی توانسته است این دیدگاه طبقاتی مارکس را تداعی کند.
فیلم حاوی اطلاعاتی کلی از این طبقه است. انگلها چگونه زندگی میکنند؟ و کجا؟ عادات غذایی، سلیقههای خرید، بروز استعدادهایشان، عشقشان،آرزوهایشان رویاهایشان از کجا میآید؟در طبقههای زیرین و نیم طبقهها، در دالانهای مخفی و فراموش شده، دالانهایی که با ارتقاء زندگی (انگلهایِ ارتقاء یافته) به حال خود رها شدهاند.
انگلها هم رؤیاهایی دارند. انگل های ارتقاء یافته رویاهای به واقعیت پیوستهی انگل های کوچکاند. در فیلم این میل به حرکت عمودی و جابجایی بین طبقات از پایین به بالا مشهود است که نشان از دورهی تاریخی دارد که فیلم، معاصر آن است. پدر خانواده از مصائب بیکاری در زمان خودش میگوید در حالیکه الان همه خانواده کار پیدا کردهاند.این دیالوگ با این طنز تلخ و اجتماعی همزاد است که در واقع مشاغل افراد این خانواده کاذب بوده با روشهای نامشروع و غیر اخلاقی بدست آمده اند(جعل اسناد.کلاه برداریاغفال، دروغ و دزدی و... ).با له کردن انگلهای هم ردهی دیگر .
انگلها موجوداتی قدرشناس و متعهداند. برای انگل بودن باید وجدان انگلی داشت.وجدان انگلی حکم میکند که یک کلونی باشی. به کلونی های قبل از خود رحم نکنی. مواظب کلونیهای مهاجم بعدی باشی. دنیای بیرون را خوب بشناسی از فرصت ها و عادات احمقانهی انگلهای بزرگتر(رستههای بالاتر از خود) نهایت استفاده را بکنی، چرا که یک انگل کم هوش یک سوسک مرده است.
ریمون آرون میگوید مفهوم طبقه از نظر مارکس یک مفهوم تام است یعنی صرف مشابهت در کار و شیوه زندگی نیست که مفهوم طبقه را تعیین میکند.بلکه "روابط دائم"، "کشف اجتماع خود" و "تعارضشان با دیگر گروهها" است که آنها را تبدیل به یک طبقه میکند.
در فیلم روابط دائم و پیوسته طبقه فرودست نه با مشابهت و اینهمانی پرسوناژها بلکه با تقابل و رقابت بین آنها نشان داده میشود.از سویی شاید آن سویهی مشترک و خصلت تولیدی پرولتاریای صنعتی که لازمه و نقطهی عزیمت طبقه بودن است در افراد دیده نشود اما از سویی زمان فیلم به ما گوشزد میکند که سرمایه داری در دوره اوج مصرف گرایی به سر میبرد،بیکاری ناشی از تکنولوژی فراگیر شده و تضاد طبقاتی در حال عمیقتر و گستردهتر شدن است.
دنیای بیرون "انگلهای فرودست"، در واقع همان دنیای درون "انگلهای ارتقاء یافته" است. مثل آنها عاشق میشوند، مثل آنها درنده میشوند،مثل آنها سکس میکنند و همه اینها را شدیدتر و واقعیتر انجام میدهند. انگلها بو میدهند.کمی شدیدتر از نوع ارتقاء یافتهشان.حتی در روابط جنسیشان که در فیلم با المانهایی پررنگتر نمایش داده شده است. انگلهای کوچک زیست قوی تری دارند.
فیلم، استعارهای دولایه است، برشی از دو طبقه در یک مقطع از زندگی انگلی آدمها.
استفراغ طبقه بالایی از توالت طبقه پایینتر با فشار بیرون می زند،این پایین کثافت همه جا پخش است.اگر نَجُنبی در فاضلاب غرق میشوی. برای بالا آمدن باید بقیه انگلها را پایین بکشی و بقیه انگل ها متقابلا تو را پایین میکشند تا بالا بیایند. اگر اشیاء قیمتی و گنجهای زندگیات را نجات ندهی کثافت همه طبقهی اجتماعیات را مدفون خواهد کرد.
انگلها سخت جاناند. سگ جان. حتی اشیاء قیمتی سنگین هم برای متلاشی کردن مغزشان کافینیست. دوباره دالانی، سوراخی پیدا میکنند و بین طبقات جاگیر میشوند.
غایت فیلم ساخت یک درام مستند از زندگی انگلی آدمهاست.
استعارهای دولایه. قاچی بزرگ از یک کیک خوردنی که وسطش کرمها در هم میلولند و روی کیک با خامه شکلاتی و تکه های هوس انگیز تمشک پوشانده شده است.
موتیفِ وابستهی مهمی که در فیلم همراه با موتیف مستقل "انگل" جلو میآید و رشد میکند "روح" است.
انگلها مثل ارواح زندگی میکنند،حضور واقعی دارند اما دیده نمیشوند در تاریکی و بین سایه ها میغلتند. آنها برای ارتباط با یکدیگر نیازی به کلمات ندارند از زبان مورس استفاده میکنند. و با قطع و وصل کردن متناوب کلید لامپ پیام خود را میرسانند. زبان مورس حلقهی رابط میان موتیف روح و دنیای طبقاتی انگل هاست افراد طبقه بالا این زبان را نمیدانند برای دانستنش باید به سطحی از عرفان و درون نگری رسید.مثل یک پیشاهنگ مثل یک کودک مثل یک سرخپوست...
سرخ پوستی وسط حیات. ابزار نمایش برای تفریح در یک روز آفتابی ،یک جشن لاکچری و چادر سرخپوستی درجه یکی که از آمریکا سفارش داده شده است.همه چیز مهیاست.سرخپوست تنها وسط استعاره توی چادرش نشسته است.سیر درون نگرانه و عرفان اجدادی سرخ پوست او را از انگل ها دور نگه داشته است.او به سیر و نظر در احوال اهل خانه مشغول است.
چادر سرخپوستی اوج و نقطهی طلاقی همه تضادها و جریانهای داستان است.قلمروی جدی و خلوت.جایی میان درون و بیرون. چادر استعاره ای دوگانه است از انگارهی آمریکایی بودن و تهاجم فرهنگ خرید کالای لوکس از یک طرف و قلمرو بکر و دست نیافتنی ضمیر تاریخی-بومی که توسط کودک حفظ میشود.قلمروی که آلودگی در آن راه ندارد.چادر وسط حیاط قرار دارد و حیاط مرکز صحنهای را نشان میدهد که در آن جدال و رویارویی نهایی و نبرد تراژیک انگلهای طبقه زیرین با انگلهای ارتقاء یافته شکل میگیرد. در این سکانس که نقطه اوج فیلم محسوب میشود ما شاهد در گرفتن نوعی نبرد طبقانی -به زعم مارکس- هستیم.
مارکس در تبیین مفهوم طبقه در آثارش -که روندی بیشتر سلبی دارد- به دو مبنای ضروری تاکید میکند. یکی آگاهی طبقاتی و دیگری خصومت طبقاتی(نبرد طبقاتی).که دومی در گرو اولی است. یعنی رسیدن به مرحله خودآگاهی جمعی در سطح یک شبکه روابط مادی و عاطفی.
این خودآگاهی در فیلم یک روند تدریجی و تکاملی دارد و از قضا از طریق یک المان حسی و مادی یعنی "بو دادن" القاء می شود.
خانواده انگلها بوی مخصوص خود را دارند این بو یک تم فراواقعی نیست بلکه از شرایط مادی و واقعی زندگیشان ناشی میشود(زیرزمین) یعنی این خصیصه (بو)منطبق بر طبقه اجتماعی آنهاست.
در طول فیلم این بو دادن بیشتر و بیشتر میشود به طوری که در سکانس کلیدی و صحنه نبرد، به اوج خودش میرسد .پس خصیصه طبقاتی(بو دادن) تبدیل به آگاهی طبقاتی میشود اینجاست که پدر خانواده متوجه اشتراک خصیصه طبقاتی اش با همسر خدمتکار قبلی میشود( هر دو بویی منزجر کننده دارند). در این نقطه است که آگاهی طبقاتی شکل گرفته، بیدرنگ تبدیل به نبرد طبقاتی میگردد و پدر خانواده .مرد صاحب خانه را به قتل میرساند.
امینرجبیان