"یک"
دردِ هوا
گریبان پنجره را گرفت
و حافظهی شهیدش را
از استخوان لای زخم
بیرون کشید
حدودِ بخت
یک آفتاب و یک زن
بر روی ناگهان دشنام دادند
من پذیرفته بودم
برگشتم به صورت باران و
بوسهها را به هم چسباندم
تاریکیِ ماسیده در دهانِ شب
از پهلوی ماه
چربیهای اضافه را
به دندان کشید و رفت
تو از قرار تاریک
معلوم نمیشدی
"دو"
از این طرف باز کنید !
این یائسه دهان حاملهای دارد
و حافظهی دندانهاش
پوستِ روح را در خود ثبت کردهاند
بشکند این دندان
جناق شکستهی ماه و اولیا پلنگ را با هم دریده است
طمع نکردهام
تمام کلماتم را زن دادم و جهنم را به دوش گرفتم
تعویذها در قیافهی تو سوزاندم
خاکت کردم
و تو باز هم
شلوار از پای رودخانه در آوردی
تا عکس آن دو چشم سوخته را
توی آب ببینی
حالا ببین
اسبی که از من برخاست
پیشانیاش شاخ داشت و
یالش دُم
و قبل از آن
پرواز میکردند
آدمهایی که همه جایشان چشم بود
ذبح کن و در طبق اخلاص بیانداز
معشوقهای در آب و
پرندهای در آتش