فرو نکن درد میکشم
نکن فرو
دستها بیرحمند
و زخمی که زنم میکند .
هزارسالهام
تازهام
نفس میکشم از آخرین پنجره
جیغی از بام شهر :
پاره کنند
پردههای نادریدهی درد
که دختران در من غمگینند
و ایران حرم سرای خری که شاخ
تا دسته فرو کرده در ناکجا
شیاف بیدرد پتاسیم
توی مردهای شعر
پوینده
مختاری
در گریههای زنی که پریود تاریخ است.